خانه یک طلبه حقایقی در زنگی طلاب است که باید آگاه شوید....حقایقی از جنس نور
| ||
من 18 سالم بود وهمسرم 20 سالش [ یکشنبه 92/5/13 ] [ 4:54 عصر ] [ همسفری آشنا ]
[ نظرات () ]
شب خوابیدم ....حدود یک هفته ای مانده بود به بله برون خوابم برد ...یه خواب عمیق خواب دیدم مراسم بله برون شده ومن داخل یک اتاقی تنهانشتم ومنتظر داماد هستم.... که مادرشوهریا خاله سابق اومد داخل اتاق .... یه انگشتر داد به من که گفت اینو حضرت زهرا داده به عنوان نشون که بدم به تو .... وایشون سفارش کردند که حتما به پشت گلوی عروسم عطر بزنید..... از خواب بلند شدم .....نمیدونستم تعبیر این خواب چی بود ...... شب قبل بله برون مادر وپدرشوهرم اومده بودن خونمون برای تدارکات مراسم فردا همه جریان را به مادر شوهرم گفتم....... فردا روز بله برون ......هم انگشتر دادن .....هم به گردنم عطر زذند..... احساس قشنگی بود دیگه شده بودم عروس حضرت زهرا............ (آخه همسر بنده از سادات هستند) [ چهارشنبه 91/8/10 ] [ 8:18 عصر ] [ همسفری آشنا ]
[ نظرات () ]
تلفن زنگ خورد............. مادر شوهر جدید بود......گفت یه قرار برای صحبت بچه ها بزاریم....... مامانم قبول کرد................ پسرخاله گذشته و خواستگار حاضر اومد............ ساعت 2بود رفتیم تو اتاق برای صحبت کردن ....... ساعت 3 شد.....4شد ........5شد......... صدای اذان از مسجد محل به گوش میرسید...... ایشون گفتند امام حسین تکلیف مارا الان مشخص کرده خیلی برام زیبا بود......... جمله اش برام جاودانه ماند
[ چهارشنبه 90/12/24 ] [ 5:5 صبح ] [ همسفری آشنا ]
[ نظرات () ]
دیپلم را گرفتم........پیش دانشگاهی را تموم کردم........کنکور یه غول بزرگ بود برام............اونم انجام شد نمی دونم چرا اما منی که عشق شیمی ومعماری بودم ....چه طوری به حوزه علاقه مند شدم....... هنوز برای خودم جای سواله.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ توی همون زمان کنکور ...کنکور حوزه را هم دادم...... نمیخواستم کسی بدونه آخه اونم طلبه بود....... از شانس بد منیه روز قبل روز کنکور آمده بودن خونمون.................منم باید روز جمعه ساعت 7مصلی تهرا ن میرفتم...... اگه بلندشن از خواب نمیگن دختره کجا رفته.......بالاخره لو رفت وفقط مامانش متوجه شد......... ...........بعدها وقتی که رفتیم سر زندگی........... ....از اینکه خودمم نمیدونم چرا حوزه اومدم.....براش گفتم...... میدونید چی جواب داد........................گفت:من از حضرت زهرا (س)خواستم که تو حوزه بری آخه می خواستم همسر اینده من همفکر خود من باشه......... نگو ایشون برا من نقشه ها داشت [ چهارشنبه 90/10/21 ] [ 11:48 صبح ] [ همسفری آشنا ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |