سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه یک طلبه
حقایقی در زنگی طلاب است که باید آگاه شوید....حقایقی از جنس نور 
قالب وبلاگ
نویسندگان

به نام یگانه معبودم

پیامبر مهربانی  فرموده اند :در های اسمان در چهار موقعیت به رحمت خدا گشوده می

شود "هنگام بارش باران "هنگام نگاه کردن فرزند به صورت پدرو مادر "هنگام باز شدن

درب کعبه وهنگام ازدواج

بارالها!سرگرم شدنم به نشانه ها و آثار موجب دوری از دیدار (تو) می شود پس تمام

قوای مرا متوجه خدمتی کن که مرا به تو برساند (بحارالانوار ج 95)

 

18ساله بودم وهزارجور آرزوی رنگارنگ توی سر داشتم،برای کنکور زحمت زیادی کشیده بودم ،اما نزدیک های عید یه چیزی توی وجودم  اذیتم میکرد ،احساس میکردم بنده خوبی نیستم واینکه 18سال درس خوندم ،فرمول حل کردم ،اما خودم رو کشف نکردم که به خدایم برسم ،خانوده ی مذهبی داشتم ،اما من از تجملات زندگی اطرافیانم ،ازچشم وهم چشمی ها و...خسته شده بودم.

عید همون سال بود که من به همراه خانواده برای زیارت به شهرمقدس قم رفتیم ،این برای من که خیلی دلم پربود بهترین فرصت بود تا خودم رو خالی کنم ،کارم شده بود نشستن توحرم ودردودل با بانو ،بهشون گفتم بانو خسته شدم از اینکه معیار آدما از روی پولاشون می سنجند،کمکم کنید و راهی به روم بازکنید که بتونم رشد معنوی داشته باشم .

بعد از اون سفر من گرایش ام به معنویات بیشتر شد ،گویی بانو دستم رو گرفته بود وکمکم میکرد .روز کنکور فرارسید با آرامش کاملی سرجلسه حاضرشدم،تا نتایج کنکورچندروزی مونده بود که  فهمیدم قراره برام خواستگار بیاد ،مادرم هیچوقت اجازه نمیداد خواستگاری بیاد خونه وتلفنی ردشون میکرد اما اون روز چون فهمیدند قراره از راه دوری بیاند، اجازه دادند.

چندروزگذشت و اون خانواده ک (آقاپسرشون با برادرم دوست بود )اومدن ،این خواستگارم باهمه قبلی هافرق داشت،چون طلبه بود وخیلی سربه زیر ومتین ،توهمون روز اول دل همه خانوادم رو برد وهمه میگفتند خیلی پسر خوبی هستند،تحقیقات انجام شد و من با حاج اقا رفتیم تاصحبت کنیم ،ایشون درمورد زندگی طلبگی وسختی های احتمالی و...صحبت کردند و من گفتم که برام مهم اخلاق وایمانه ،بعدازصحبتم باحاج اقا من یکم دودل بودم چون تو ناز ونعمت بزرگ شده بودم ،یک لحظه یاد دعام تو حرم افتادم وخودم روسپردم به خدا واز اون مهربان حکیم خواستم هرچی صلاحم هست رقم بخوره ،توعرض 3روزهمه حرف ها زده شد ،باورنکردنی بود پدرمن (که خیلی سخت گیرند)به این وصلت راضی شدند واینجابود که فهمیدم خدا خودش هم به این وصلت راضی هست.

هرکسی کار خود رابه خدا واگذارد خداوند کار او را به سامان اورد     {امام علی ع}

مراسم عقد درعین سادگی برگزار شد ،دفترجدیدی در زندگی من رقم خورد ،برای من افتخار بزرگی که همسر یک طلبه هستم ،طلبه ای که درسته شهریه کمی میگیره اما ایمانش ومهربانیش برام کافیه ،من کم کم یادگرفتم از تجملات دوربشم وزندگی ساده وخداپسندی رو داشته باشم ،حالا احساس خوشبختی می کنم وخداروشاکرم

 


[ شنبه 90/10/17 ] [ 9:19 صبح ] [ بانو ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

معبودا : مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه و راضی کن تا کوچکی چیزهایی که ندارم آرامشم را بر هم نزند ...
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 16306